دیانادیانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
دنا، سوفیا و ماندانادنا، سوفیا و ماندانا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

زنگ تجربه

یک بازی خانوادگی

اولین بار با آتوسا و خاله فروغ پانتومیم بازی کردیم. دیانا هم خیلی خوشش اومد و بعد شد یکی از اصلی ترین بازیهای خانوادگی !!! گفتم بازی خانوادگی شاید توضیحی راجع به این اصطلاح خالی از لطف نباشد. روانشناسان معتقد هستند که در روز بسته به سن کودک باید پدر و مادر زمانی را به او اختصاص دهند. این زمان باید یک تایم پویا باشد. که شامل گفنگو، کتاب خواندن، بازی کردن و انجام کارهای از قبیل آشپزی، نجاری و باغبانی و ... به همراه یکدیگر است. خوب گاهی هم اتفاق می افتد ( والبته سعی می کنیم که در هفته یکی دوبار اتفاق بیافتد) که من و همسرم به همراه دخترکمان بازی کنیم یعنی یک بازی خانوادگی!!! این بازیها می تواند شامل توپ بازی، قایم باشک و از همه مهمتر ...
31 تير 1392

سلام بازی

تازگی ها چند نفر از اعضای خانواده وقتی دیانا را می بینند و سلام می کنند توقع دارند که دیانا هم حتما جواب سلام آنها را بدهد و دائم به دیانا می گویند "چرا جواب سلام نمیدی، سلام کن و..." راستش کمی ناراحت می شوم تمایلی ندارم کسی اینگونه به دخترم چیزی یاد بدهد شاید هم حس بد از این بوجود می آید که فکر می کنم رفتار و گفتار آنها این معنی را می دهد که چرا تو که مادرش هستی به او نیاموختی سلام کند. در ذهنم خودم را مجاب می کردم که من نمی خواهم در این موارد چیزی به دیانا بیاموزم و فکر می کنم دیدن یک رفتار بهترین روش آموزش آن به کودکان است. بعد که بیشتر رفتارم را بررسی کردم ، دیدم که نه اینطور هم نیست من خیلی رفتارها را به دیانا دیکته می کنم و یا سعی...
23 تير 1392

دیانای سه سال و نیمه

در آستانه سه و نیم سالگی دیانا می خواهم از حال و هوای این روزهایش بنویسم این هم عکسی است که دیانا از خودش گرفته است. برای دخترک سه و نیم ساله من هیچ چیز به جز بازی معنی خاصی نمی دهد. غذا بازی، حمام بازی، خاله بازی، نقاشی بازی، و حتی کتاب بازی... وقتی می خواهد خودش غذایش را بخورد بعد از چند قاشق که به سرعت وارد دهانش می شود تا گرسنگی اش را برطرف کند، باقیمانده غذا را به هر شکلی که حال داشته باشد می خورد و نمی خورد. گاه دانه دانه برنجها را جدا می کند و مثل گنجشک می خورد. گاهی دراز می کشد و سرش را توی بشقاب می کند و به این شکل خودش را سیر می کند. عاشق خاله بازی است آن هم از نوع خاص خودش. یک عروسک دست مامان یا بابا و دیگری ...
23 تير 1392

معرفی کتاب- به بچه ها گفتن، از بچه ها شنیدن

عنوان: به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن نویسنده: آدل فابر- الین مازلیش مترجم: فاطمه عباسی فر انتشارات: نشر دایره این کتاب را وقتی دیانا هنوز یک سال نداشت به دست گرفتم. کتاب فعالی است پر از تمرین و مثال و داستان های والدین در ارتباط با فرزندانشان. اما آن زمان خیلی برایم کاربردی نداشت و خسته کننده پیش می رفت. اما این بار وقتی دیانا از مرز سه سال گذشته بود دوباره آن را خواندم، انگار وارد دنیای جدیدی شده بودم برایم بسیار جالب و آموزنده بود. البته معتقد هستم که کتابهای آموزشی را نباید با یک بار خواندن به کناری گذاشت. فکر می کنم برای تغییر یک طرز فکر هم بسیار نیاز به تکرار و تمرین هست. این را یقین دارم که دفعه بعد که ا...
18 تير 1392
23457 0 11 ادامه مطلب

معرفی کتاب- پرورش هوش هیجانی در کودکان

نام کتاب: پرورش هوش هیجانی در کودکان نویسنده: دکتر جان گاتمن مترجم: حمید رضا بلوچ کتاب پرورش هوش هیجانی نوشته دکتر جان گاتمن (ترجمه حمید رضا بلوچ) از آن دسته کتابهایی است که به نظر من خواندنش بر هر پدر و مادر مسئولی واجب است. در اینجا بخشهایی از مطالب این کتاب را قرار می دهم باشد که مفید واقع شود. "در چند دهه اخیر، علم و دانش بشر به اطلاعات ارزشمندی پیرامون نقش هیجانات در زندگی انسان دست یافته است. پژوهشگران دریافته اند که نقش آگاهی از هیجانات و توانایی کنترل احساسات در موفقیت و شادکامی افراد در تمامی جنبه های زندگی، از جمله روابط خانوادگی از هوشبهر نیز بیشتر است. برای والدین این ویژگی که هوش هیجانی نامیده می...
18 تير 1392

شیرین ترین صدا

وقت خواب... تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم و کتابم را ورق می زنم. تو و بابا در اتاقت مشغول خواندن کتابهای قبل از خواب هستید. صدای دلنشینت را لابلای حرفهای بابا می شنوم که داری عکسهای کتاب را تعریف می کنی یا در مورد داستان نظر میدهی و یا بخشهایی از کتاب را از بر می خوانی... خوشبختی بزرگی است داشتن تو و شنیدن صدای خوش آهنگت زیبای من... غرق شادی می شود سلولهای بدنم. دلم می خواهد در لحظه تو را در آغوشم بفشارم... در خوشبختی ام غوطه ور می شوم و با صدای فرشته گونه ات در گوشم به خواب می روم....
13 تير 1392

خانم معلم ...

چند روز قبل با دیانا معلم بازی می کردیم. گفت: مامان تو خانم معلم باش. ولی من اصرارش کردم که او خانم معلم باشد و بالاخره قبول کرد. در کلاس عروسکها من هم یکی از شاگردان بودم. بی مقدمه گفت: خوب بچه ها من می خوام براتون کتاب بخونم ولی بلد نیستتتتتتم پس به یکی از شاگردها میگم براتون بخونه ... خوب مامان یک کتاب بخون!!!!! 
13 تير 1392

معجزه باران

یک هفته ای بود که دخترکم به قول خودش حال نداشت و بعد چند روز آخر هفته را هم که با یک تب سمج دست به گریبان بود. خودمانیم خسته شده بودیم هر دو. خدا به داد دل مادرهایی برسد که کودکانشان بسیار مریض هستند. پنج شنبه صبح مثل هر روز گلدانهایمان را آب میدادم. هرم گرما و سنگینی هوا بیداد می کرد. به دیانا گفتم دلم باران می خواهد دخترکم که در تب می سوخت اما همچنان زبان شوخی و خنده اش به راه بود، گفت: مامان من دلم برف میخواد تا بریم برف بازی کنیم. من فدای تو که چله تابستان برف می خواهی!!!!!  بعد از ظهر شد هوا تغییر کرد. کولر را خاموش کردم و پنجره ها را باز... باورم نمی شد بوی باران می آمد... بعد هم صدای زیبای قطره هایش بر روی بام و دیوار... خدا...
7 تير 1392

تجربه استفاده از وسایل واقعی

این روزها زیاد اتفاق می افتد که دیانا را دوربین به دست ببینیم. از در و دیوار خانه عکس می گیرد و گاهی هم عروسکهایش را قطار می کند و عکاسی می کند. قبلا هم اینکار را می کرد ولی حالا بسیار بیشتر شده است. مثل یک بازی و من نگاه می کنم به عکسهایی که خودش گرفته و به من نشان می دهد و این دیدن از زاویه دید او برایم بسیار جالب است. اما موضوع صحبت من امروز در مورد استفاده از وسایل واقعی است و اینکه آیا باید به کودک یاد داد که چگونه از وسایل استفاده کند و یا فقط باید به او اجازه استفاده از آنها را داد و باقی را به خودش واگذار کرد. خیلی قبل تر نحوه روشن و خاموش کردن تلوزیون و روشن کردن دوربین عکاسی و عکس گرفتن را به او آموخته ام. حالا او بر...
4 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زنگ تجربه می باشد